شعر واندرز نويسندگان شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:دلگیر, :: 22:0 :: نويسنده : حاتم محمودی
قایقی خواهم ساخت، با کدام عمر دراز ؟ نوح اگر کشتی ساخت عمر خود را گذراند. با تبر روز وشبش بر درختان افتاد! پس بگو ای سهراب، شعر نو خواهم ساخت! بی خیال قایق ، یا که میگفتی تا شقایق هست زندگی باید کرد . این سخن یعنی چه؟ با شقایق باشی زندگی خواهی کرد ورنه این شعر وسخن یک خیال پوچ است! پس اگر میگفتی تا شقایق هست حسرتی باید خورد جمله زیباتر می شد. تو ببخشم سهراب که اگر در شعرت نکته ای آوردم انتقادی کردم. بخدا دلگیرم از تمام دنیا از خیالو ورویا بخدا دلگیرم... شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:از کجا رنج آغاز می شود, :: 20:50 :: نويسنده : حاتم محمودی
تمام غصه ها دقیقاً از همان جایی آغاز می شوند که ترازو بر میداری می افتی به جان دوست داشتنت. اندازه می گیری. حساب وکتاب مکنی. مقایسه می کنی. وخدا نکند حساب وکتابت برسد به انجای که زیادتر دوستش داشته ای، که زیاتر دل داده ای، که زیادتر گذشته ای، که زیاد تر بخشیده ای، به قدر یک ذره، یک نقطه، یک ثانیه حتی، درست از همانجاست که توقع آغاز می شود. وتوقع آغاز همه رنج هایی است که به نام عشق نام می بریم...
پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 17:55 :: نويسنده : حاتم محمودی
عشق، يك روح است كه در دو جسم دميده شده پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 17:45 :: نويسنده : حاتم محمودی
ما كسايي كه به فكرمون هستن رو به گريه مي اندازيم.
ما گريه مي كنيم براي كسايي كه به فكرمون نيستن.
و ما به فكر كسايي هستيم كه هيچوقت برامون گريه نمي كنن. چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 18:45 :: نويسنده : حاتم محمودی
ترجیح میدهم که شکستی صادقانه باشم تا موفقیتی پر نیرنگ یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:انتخاب با شماست, :: 20:50 :: نويسنده : حاتم محمودی
وقتي صبحا از خواب بيدار ميشيم،
ما دوتا انتخاب داريم.
برگرديم بخوابيم و رويا ببينيم،
يا بيدار شيم و روياهامون رو دنبال كنيم.
انتخاب با شماست... چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:دوباره فکر کن, :: 19:21 :: نويسنده : حاتم محمودی
. وقتي ناراحتي جواب نده.
وقتي عصباني هستي تصميم نگير.
دوباره فكر كن..، عاقلانه رفتار كن. سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:راز خوشبختی, :: 19:51 :: نويسنده : حاتم محمودی
راز خوشبختی
بر گرفته از كتاب كيمياگر، نوشته پائولو كوئيلو
برای مشاهده مطلب بر روی ادامه مطلب کلید کنید... ادامه مطلب ... جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:لحظه های زندگی, :: 22:2 :: نويسنده : حاتم محمودی
لحظه هاي زندگي
تو زندگي لحظه هايي هست که احساس مي کني وقتي که در شادي بسته ميشه، يه در ديگه
دنبال ظواهر نرو، دنبال کسي برو که خنده رو، رو لبت ميشونه اوني رو پيدا کن که باعث خوابي رو ببين که آرزوشو داري چون فقط يه بار زندگي ميکني
اونقدر غم که انسان نگهت داره
چهار شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:سیزده خط برای زندگی, :: 13:30 :: نويسنده : حاتم محمودی
گابريل گارسيا ماركز ” سيزده خط براي زندگي“ 1.دوستت دارم ، نه به خاطر شخصيت تو ، بلكه بخاطر شخصيتي كه من در هنگام با تو بودن پيدا ميكنم. 2.هيچكس لياقت اشكهاي تو را ندارد و كسي كه چنين ارزشي دارد باعث اشك ريختن تو نمي شود 3.اگر كسي تو را آنطور كه ميخواهي دوست ندارد، به اين معني نيست كه تو را با تمام وجودش دوست ندارد 4.دوست واقعي كسي است كه دستهاي تو را بگيرد ولي قلب تو را لمس كند. 5.بدترين شكل دلتنگي براي كسي آن است كه در كنار او باشي و بداني كه هرگز به او نخواهي رسيد. 6.هرگز لبخند را ترك نكن، حتي وقتي ناراحتي چون هر كس امكان دارد عاشق لبخند تو شود. 7.تو ممكن است در تمام دنيا فقط يك نفر باشي، ولي براي بعضي افراد تمام دنيا هستي. 8.هرگز وقتت را با كسي كه حاضر نيست وقتش را با تو بگذراند، نگذران. 9.شايد خدا خواسته است كه ابتدا بسياري افراد نامناسب را بشناسي و سپس شخص مناسب را، به اين ترتيب وقتي او را يافتي بهتر ميتواني شكر گزار باشي. 10.به چيزي كه گذشت غم نخور، به آنچه پس از آن آمد لبخند بزن. 11. هميشه افرادي هستند كه تو را ميآزارند، با اين حال همواره به ديگران اعتماد كن و فقط مواظب باش كه به كسي كه تو را آزرده، دوباره اعتماد نكني. 12.خود را به فرد بهتري تبديل كن و مطمئن باش كه خود را ميشناسي قبل از آنكه شخص ديگري را بشناسي و انتظار داشته باشي او تو را بشناسد. 13. زياده از حد خود را تحت فشار نگذار، بهترين چيزها در زماني اتفاق ميافتد كه انتظارش را نداري. چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:داستان دلم, :: 14:19 :: نويسنده : حاتم محمودی
. داستان دلم به نام مهربانترین دلم را سپردم به بنگاه دنیا وهی آگاهی دادم اینجا و آنجا و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت وهی این و آن سرسری آمد و رفت ولی هیچ کس واقعاً اتاق دلم را تماشا نکرد دلم قفل بود کسی قفل دلم مرا وانکرد یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است یکی گفت: چرا دیوارهایش سیاه است یکی گفت: چرا نور اینجا کم است و آن دیگری گفت: انگار هر آجرش فقط از غم و غصه و ماتم است و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری و من تازه آن وقت گفتم: خدا تو قلب مرا می خری؟ و فردای آن روز خدا آمد و توی قلبم نشست و در به روی همه پشت سر خود بست و من روی آن در نوشتم: ببخشید دیگر برای شما جا نداریم از این پس به جز او کسی را ندارم... پيوندها
|
|||
![]() |