شعر واندرز
پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:شرم حضور, :: 23:45 :: نويسنده : حاتم محمودی

 شرم حضور

 

ز آبشار نگاه تو نور می بارد


به جای اشک ز چشمت بلور می بارد


دل از خیال تو روشن شود به ظلمت شب


چو نور ماه که از راه ور ببارد


لبت ز تابش دندان ستاره بارانست


ز خنده های تو باران نور می بارد


چه دلنواز نگاهی که وقت دیدن تو


ز چشم آینه شرم حضور می بارد


دهان به خنده ی شیرین اگر بگشایی

 

به جان مردم غمگین سرور می بارد


کجاست دیده ی موسی که بنگرد شب ها


هنوز شعشعه از کوه طور می بارد


به لطف طبع تو نازم که با عنایت دوست


ز واژه ی شعرت شعور می بارد


ظهور شعر تو بر ذهن نازک اندیشان


هزارها سخن نو ظهور می بارد

                                     

 

مهدی سهیلی

 

 

کوهنوردی می‌خواست بالای بلند ترین کوه برود

 

 

 

 

 

او پس از سالها آمادگی تصمیم گرفت، ماجرا جویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.

شب، بلندی های کوه را تماماً در برگرفته بود و مرد هیچ چیز را نمی دید. همه چیز سیاه بود و ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانیده بود

همانطور که از کوه بالا می رفت، چند قدم مانده به قله کوه، پایش خطا خورد (لغزید) و در حالی که به سرعت سقوط می کرد، از کوه دور شده می رفت

در حال سقوط فقط لکه های سیاۀ را در مقابل چشمانش می دید و احساس وحشتناک جذب شدن به وسیله قوه جاذبه او را در خود می گرفت

همچنان سقوط می کرد و در آن لحظات ترس عظیم، همه رویداد های خوب و بد زندگی به یادش آمد. فکر می کرد مرگ چقدر به او نزدیک است

ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شده است. بدنش میان آسمان و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگهداشته بود و در این لحظۀ ‏بى سر و صدا برایش چاره ای نمانده بود جز آن که فریاد بکشد:

خدایا کمکم کن

ناگهان صدایی پر طنین که از آسمان شنیده می شد، جواب داد:

از من چه می خواهی؟

         ای خدا نجاتم بده!

         واقعاً باور داری که من می توانم تو را نجات بدهم؟

        البته که باور دارم.

       اگر باور داری، طنابی که به کمرت بسته است را پاره کن!!!

بعد از یک لحظه سکوت… مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسپد

چند روز بعد در خبر ها آمد: یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند. بدنش از یک طناب آویزان بود و با دست هایش طناب را محکم گرفته بود. او فقط یک متر با زمین فاصله داشت.

خواننده ی عزیز! بسیاری ها همیشه شکایت می کنند که خداوند هیچ دعای ما را قبول نمی کند! و از این قبیل حرفها... حالانکه رسول الله (ص) در حدیث شریف قدسی می فرماید؛ «خداوند می گوید» من از بنده ام شرم می کنم در حالیکه دستنهایش به سوی من بلند شده و به جز من کسی را ندارد، دستهایش را نا امید پایان کنم...

عزیزان در دعا باریکی های بسیار است علت قبول نشدن دعا های مان فقط خود ما هستیم، هنگامیکه ما از خدا چیزی را طلب می کنیم، خدا می گوید ای بنده ام رها کن فلان عمل را من در عوض دعایت را قبول می کنم ولی حالت ما به همان کوه گردی می ماند که به ریسمان چسپیده و فقط یک چند لحظه یی از قبول شدن دعا های خود فاصله داریم...

خداوند توفیق عمل صالح نصیب همه ما بگرداند، التماس دعای خیر داریم موفق  باشید.

 

سه شنبه 27 فروردين 1392برچسب:سخنان ویلیام شکسپیر, :: 21:6 :: نويسنده : حاتم محمودی

 

 

  ویلیام شکسپیر

 

آن كس كه جرات انجام كارهاي شايسته را دارد، انسان است



من هميشه تمايل دارم كه از اشخاص نجيب پيروي كرده و از آنان چيز بياموزم



از دست دادن اميدي پوچ و محال، خود موفقيت و پيشرفتي بزرگ است



مردم بينوا و تيره بخت، درماني جز اميد ندارند



صورت شما كتابي است كه مردم مي توانند از آن چيزهاي عجيب بخوانند



ادامه مطلب ...
دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:سخنان زیبای ارسطوی, :: 22:50 :: نويسنده : حاتم محمودی

 ارسطو

انساني كه با اجتماع تكامل پيدا كرده باشد، از همه جانوران بهتر است و اگر بدون قانون و عدالت زندگي كند، خطرناكترين جانور است

چيزي را كه انسان برتر، خوب مي‌پندارد، به راستي خوب است



ذهن فرهيخته، ذهني است كه بتواند انديشه‌اي را بدون پذيرفتن آن در سر بپروراند



خردمند آنچه را مي داند، نمي گويد و آنچه را كه مي گويد، مي داند



عشق، حواس را از ديدن عيبها منع مي كند



ادامه مطلب ...
دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:سخنان زیبای افلا طون, :: 21:50 :: نويسنده : حاتم محمودی

 

 زينت انسان [در] سه چيز است : علم، محبت و آزادي.



به دست گرفتن مال خود و انجام وظيفه‌ي خويش، عين دادگري است



اگر روزي شأن و مقامت پايين آمد نااميد مشو، زيرا آفتاب هر روز هنگام غروب پايين مي رود تا بامداد روز ديگر بالا بيايد



بي صبري، شخص را از هيچ رنجي نمي رهاند، بلكه درد جديدي را براي از پا در آوردن او به وجود مي آورد



سرعت و تندي [ انجام ] كار را مجوي، بلكه بر خوبي و درستي آن سعي كن. زيرا مردم از تو نپرسند كه در چه مدت كار را انجام داده اي، بلكه خوبي و بي نقصي آن را مي جويند



نيرومندترين مردم كسي است كه خشم خود را نگه دارد



آنگاه كه جوش و خروش هوي و هوس فرو مي‌نشيند، مانند اين است كه انسان از دست شماري ستمگر ديوانه رسته باشد



مرد بي‌خرد، هر اندازه هم توانگر باشد، هرگز نمي‌تواند در درون خود، آسايش و آرامشي ايجاد كند



هر كس در نگهباني چيزي مهارت داشته باشد، در دزديدن آن هم ماهر خواهد بود



اگر به شخصي زيان رسانيم، آن شخص از جنبه‌ي ويژگي‌هاي انساني پايين مي‌آيد و به بيان ديگر، از كمالات بشري او كاسته مي‌شود



ادامه مطلب ...
دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:عجب پارادوکسی, :: 21:5 :: نويسنده : حاتم محمودی

 عجب پارادوکسی


عجب اوضاعی است؟!تناقض ابهام به شدت بر پیکره زندگی مدرن امروزی چنگ می زند. عجب پارادوکسی؛ امروز ساختمان ها بلندتر شده اند و حوصله ها کوتاه تر ،بزرگراه ها عریض شده اند و دیدگاه ما باریک. بیشتر خرج می کنیم ،اما کمتر به دست می آوریم. بیشتر می خریم اما کمتر لذت می بریم. خانه ها بزرگتر شده اندو خانواده ها کوچک تر . اسباب آسایش و راحتی فراهم  اما کو وقت؟

رتبه های علمی زیاد و احساسات کم . دانش بیشتر در ازاء عدالت کمتر. متخصص زیاد و مشکلات بیشتر . دارو فراوان و سلامت کیمیا!

بی پروا خرج می کنیم ،کم می خندیم ،سریع رانندگی می کنیم ، به سرعت عصبانی می شویم، دیر از خواب بیدار می شویم ،خستگی به سرعت بر ما مستولی می شود، کم می خوانیم و بیشتر تلویزیون تماشا می کنیم و بندرت به یاد خدا هستیم. زیاد حرف می زنیم ،عشق از یادمان رفته و جای خود را به تنفر داده است.

آموخته ایم که چطور زنده بمانیم ،اما زندگی را بلد نیستیم. سعی می کنیم به سال های زنده ماند نمان بیفزاییم، اما هیچگاه زندگی را به سال های زنده بود نمان اضافه نمی کنیم.

تا کره ماه می رویم و باز می گردیم اما از سر زدن به همسایه خانه همجوار عاجز شده ایم. فضای خارج از جو را کشف کرده ایم، اما از پی بردن به درون خود باز مانده ایم. برای پاکیزه شدن هوا تلاش و برنامه ریزی می کنیم، اما آلودگی روح وروانمان  به جهنم !اتم را شکافتیم اما تعصب در ما همچنان باقی است .بیشتر می نویسیم و کمتر یاد می گیریم. برنامه ریزی ها بیشتر شده و به سرانجام رسیدن ها کمتر .حمله و هیجان را به خوبی آموخته ایم اما بردباری و صلح از یاد ها رخت بر بسته است .کمیت ها زیاد و کیفیت ها کم. در این روزگار زن و مرد خرج خانه را در می آورند، اما طلاق بیشتر شده است. خانه ها رویایی تر اما عمر زندگی کوتاه تر.

عجب دنیای عجب پارادوکسی!!!

سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:عشق از دیدگاه بزرگان, :: 23:20 :: نويسنده : حاتم محمودی

 

 

 

 

عشق از دیدگاه بزرگان

 

 

 

برای مشاهده مطلب روی ادامه مطلب کلیک کنید



ادامه مطلب ...
سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:سخنان بزرگان, :: 23:14 :: نويسنده : حاتم محمودی

سوگند به مهر که هیچ اندیشه ایی بی آن توان ایستایی ندارد . حکیم ارد بزرگ



بگذار عشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با کسی. نلسون ماندلا



مرد به این امید با زن ازدواج می کند که زن هیچگاه تغییر نکند، زن به این امید با مرد ازدواج می کند که روزی مرد تغییر کند و همواره هر دو ناامید می شوند. آلبرت انیشتین



آدمی بخشی از گیتی است و باز در آن آمیخته می گردد .  حکیم ارد بزرگ



خود فریبی به این صورت بیان شده است که انگار روی وزنه ای ایستاده اید تا خود را وزن کنید، در حالی که شکمتان را تو داده اید. چارلز استیون هامبی



می شود از امشب قانون تازه ای در زندگی بنا بگذاریم؟ همواره بکوشیم قدری بیشتر از نیاز، مهربان باشیم. جی.ام. بری



در دل هر بنایی ، کرشمه یاری دیده می شود ، اگر دلنوازی نباشد ، خشتی بر خشت نمی نشیند .  حکیم ارد بزرگ



شاید چشم های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک هایمان شسته شوند، تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف تری ببینیم. الکس تان
 

 


دانشگاه تمام استعدادهای افراد از جمله بی استعدادی آنها را آشکار می کند. آنتوان چخوف



اگر دشمنت با روی خوش نزدیکت شد ، در برابرش خموش باش و تنهایش بگذار .  حکیم ارد بزرگ



بهتر است که در این دنیا فکر کنم خدا هست و وقتی به دنیای دیگر رفتم، بدانم که نیست و این بسیار بهتر از این است که در این دنیا فکر کنم خدا نیست و در آن دنیا بفهمم که هست. آلبر کامو



هر شکلی از حکومت محکوم به نابودی با افراط در همان اصولی است که بر آن بنا نهاده شده است. ویل دورانت



زیبایی در مهربانی است . حکیم ارد بزرگ



مردم دو دسته اند، یا گول می خورند یا گلوله. از دفتر خاطرات یک دیکتاتور



من هیچ راه مطمئنی به سوی خوشبختی نمی شناسم اما راهی را می شناسم که به ناکامی منجر می شود: گرایش به خشنود ساختن همگان. افلاطون



مردی که همسرش را به درشتی بیرون می کند ، به اشک به دنبالش خواهد دوید .  حکیم ارد بزرگ



یگانه راه برای افزودن خوشبختی بر روی زمین آن است که تقسیمش کنیم . پول شرر



برای اینکه بشر بتواند در دنیا خوشبخت زندگی کند باید از قسمتی از توقعات خود بکاهد. شامفور



آنانی که همیشه در آرامش هستند لاابالی ترین آدمهایند .  حکیم ارد بزرگ



خوشبختی وجود ندارد و ما خوشبخت نیستیم ، اما می توانیم این حق را به خود دهیم که در آرزوی آن باشیم . آنتوان چخوف



تمام چیزى که خدا از بشر مى خواهد یک قلب آرام است . میستر اکهارت



آنکه خود را دوست ندارد ، فر و جایگاه کسی را نگه نمی دارد .  حکیم ارد بزرگ



دانایی توانایی به بار می آورد ، و دانش دل کهن سالان را جوان می سازد . حکیم فردوسی خردمند

ادامه...



ادامه مطلب ...
دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:حق, :: 11:19 :: نويسنده : حاتم محمودی

                                                            حق

اگرخدا کفیل رزق است****قصه چرا؟

اگر رزق تقسیم شده است** حرص چرا؟

اگر دنیا فریبنده است*** اعتماد به آن چرا؟                                                                                             

 اگر بهشت حق است** تظاهر به ایمان چرا؟

اگر  قبر حق است*** ساختمانهای محکم  چرا؟

اگر جهنم  حق است*** این همه نا حق کردن چرا؟                                                                                 

 اگر حساب  حق است******* جمع مال حرام چرا؟

اگر قیامتی هست********خیانت کردن به مردم چرا؟                                                                          

 اگر دشمن انسان شیطان هست*******پیرو از او چرا؟

شنبه 17 فروردين 1392برچسب:الفبای عشق, :: 18:23 :: نويسنده : حاتم محمودی

 

 الفبای عشق

 

دگر نامه ی تو باز شد

 

مستی ام از نامه ات  آغاز شد

 

نام خدا زیور آن نامه بود

 

من چه بگویم که چه هنگامه بود

 

بوسه زدم سطر به سطر تو را

 

تا که ببویم همه عطر تو را

 

سطر به سطرش همه دلداد گیست

 

عطر جوانمردی ووآزادگیست

 

عطر تو در نامه چها میکندغارت جان ودل ما میکند

 

از غم خود جان مرا کاستی

 

بار دگر حال مرا خواستی

 

بی تو چه گویم که مرا حال نیست

 

مرغ دلم بی تو سبکبال  نیست

 

هر چه که خواندم دل تو تنگ بود

 

حال من وحال تو همرنگ بود

 

بی تو از این خانه دل شاد رفت

 

رفتی و باز آمدن از یاد رفت

 

هرکه سرانگشت به در میزند

 

جان دلم بهر تو پر میزند

 

بی تو مرا روز طلایی نبود

 

فاجعه بود این که جدا یی نبود

 

چون به نگه نقش تو تصویر شد

 

اشک من از شوق سرازیر شد

 

اشک کجا گریه ی باران کجا

 

باده کجا نامه ی یاران کجا

 

بر سر هر واژه که کاوش کند

 

عطر تو از نامه تراوش کند

 

عکس تو ونامه ی تو دیدنیست

 

بوسه ز نقش لب تو چیدنیست

 

هر چه نوشتی همه بوی تو داشت

 

بر دل من مژده ز سوی تو داشت

 

هر سخنت چون سخن پیرهن یوسف است

 

بوی خوش پیرهن یوسف است

 

من ز غمت خسته ی کنعانی ام

 

بی تو گرفتار پریشانی ام

 

مهر تو چون باد بهاری بود

 

در دل من مهر تو جاری بود

 

نامه به من عشق سفر می دهد

 

از سر کوی تو گذر  می دهد

 

نامه ی تو باده ی مرد افکنست

 

هر سخنت آفت هوش منست

 

جان ودلم مست جنون می شود

 

تشنگی ام بر تو فزون می شود

 

نامه ی تو گر چه خوش ودل کشست

 

در دل هر واژه گل آتشست

 

حرف به حرف تو به هر نامه یی

 

خواندم ودیدم که  چه هنگامه یی

 

نامه ی تو قاصد دنیای عشق

 

بر دلم آموخت الفبای عشق

 

هر الفش قد مرا راست کرد

 

با دل من هر چه دلش خواست کرد

 

از ب تو بوسه گرفتم بسی

 

نامه نبوسیده به جز من کسی

 

پ چو نوشتی دل من پر گرفت

 

آتش عشق تو به دل در گرفت

 

دال تو بر دل غم دوری نهاد

 

صاد تو دل را به صبوری نهاد

 

سین تو سرمایه سود منست

 

سین همه ی بود ونبود منست

 

سور وسرورم همه از سین تست

 

سین اثر سینه ی سمین تست

 

شین تو در خاطر ه شوق آورد

 

ذال او ما را سر ذوق آورد

 

لام تو یادیست از لبهای تو

 

وان نمکین خنده ی زیبای تو

 

میم بود شمه یی از موی تو

 

زانکه معطر بود از بوی تو

 

نون تو از ناز حکایت کند

 

های تو از هجر شکایت کند

 

وتو تو پیغام وصال آورد

 

جان ودل خسته به حال آورد

 

از سخنت بر تن من جان رسید

 

حیف که این نامه به پایان رسید

 

بوسه به امضای تو بگذاشتم

 

یاد زمانی که تورا داشتم

 

مهدی سهیلی

پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:مثل مداد, :: 19:21 :: نويسنده : حاتم محمودی

 

 

مثل مداد

 

پسرک از پدر بزرگش پرسید : پدر بزرگ داری درباه چی می نویسی؟ پدر بزرگ پاسخ داد: درباره تو پسرم ،اما مهمتر از آنچه می نویسم، مدادیه که با اون می نویسم.می خوام وقتی بزرگ شدی تو هم مثل این مداد بشی!

پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید وگفت: اما این هم مثل بقیه مدادهایی است  که دیده ام پدربزرگ گفت: بستگی داره چطور به اون نگاه کنی،در این مداد پنج صفت هست که اگر به دستشون بیاوری برای تمام عمر ت  با دنیا به آرامش می رسی.

 1.این که تو هم مثل مداد می تونی کارهای بزرگی انجام بدی،اما هیچ وقت فراموش نکن دستی هست که تک تک حرکاتت رو هدایت می کند .یادت باشه اون خداست  که همیشه تو رو تو مسیر اراده اش حرکت مده.

2. یادت باشه بعضی وقتها باید دست از نوشتن بکشی ورنج مدادترشو تحمل کنی این کار باعث می شه مداد کمی رنج بکشه اما آخر کار، نوکش تیز تر می شه واثر ی که از خودش به جا   می گذاره  ظریف تر ، باریک تر و زیباتره پس برای  این که  آدم بهتری باشی باید سختی های زندگی را تحمل کنی.

3. یک مداد همیشه برای پاک کردن اشتباهاتش از پاکن کمک می گیره پس یادت باشه اصلاح یک اشتباه نه تنها کار  بدی نیست بلکه سبب می شه همیشه خودت را در مسیر درست نگه داری.

4.  چوب یا شکل خارجی مداد هیچ اهمیتی ندارد آنچه مهمه زغالیه که داخل مداد  قرار دارد پس همیشه  مراقب درونت باش

5. مداد همیشه  رو کاغذ اثر خودش را به جا می گذاره  پس بدون  هرکاری که تو زندگی ات می کنی یه ردی از تو به جا می گذاره پس سعی کن نسبت به هر کاری که می کنی هوشیار باشی  وبدونی چه کاری داری مکنی.  

 

شنبه 10 فروردين 1392برچسب:یه حقیقت, :: 11:52 :: نويسنده : حاتم محمودی

 یه حقیقت

هیچ می دانی فرصتی که از آن بهره نمی گیری آرزوی دیگران است.

تنهایی بهتر است از این که با کسی باشید که باعث شود احساس تنهایی کنید.

تجربه ثابت کرده برای شناخت آدم ها فقط کافیه یه بار بر خلاف میل آنها رفتار کنید.

نسلی هستیم که هرگز در آینده نخواهیم گفت:جوانی کجای که  یادت بخیر هیچ یاد خیریی نداریم.

از خاک آمدایم وبه خاک باز خواهیم گشت مهم این که :لجن نشیم.

برای عشق مبارزه کن ولی هرگز گدایی نکن.

با کسی زندگی کن که مجبور نباشی یه عمر برای راضی نگه داشتنش فیلم بازی کنی.

هیچ گاه به زور جایی برای خودتان در زندگی کسی باز نکنید چون اگر او واقعاً ارزش شما را بفهمد خودش حتماٌ این کار خواهد کرد.

جمعه 9 فروردين 1392برچسب:هفت قانون منطقی, :: 19:43 :: نويسنده : حاتم محمودی

 هفت قانون منطقی

1-با گذشته خود کنار بیائید تا حال شما را خراب نکند.

2-آنچه دیگران درباره شما فکر می کنند به شما ارتباطی ندارد.

3-گذشت زمان تقریبا داروی هردردی است به زمان کمی فرصت بدهید.

4-کسی دلیل ومسئول خوشبختی شما نیست ؛خودتان مسئولید.

5-زندگی خود را با دیگران مقایسه نکنید ما هیچ خبری نداریم زندگی آنها برای چه وچگونه است.

6-زیاد فکر نکنید؛ اشکالی ندارد که جواب بعضی چیزهارا ندانیم.

7-لبخند بزنید شما مسئول حل تمام مشکلات دنیا نیستید.

جمعه 9 فروردين 1392برچسب:داستان چهار شمع, :: 19:27 :: نويسنده : حاتم محمودی

 

 داستان چهار شمع

 

 

چهار شمع سوزان

 

 

 

یکی بود یکی نبود چهار شمع به آهستگی می سوختند ودر محیطی آرامی صحبت آنها به گوش می رسید:

 

شمع اول گفت :"من صلح وآرامش هستم اما هیچ کس نمی تواند شعله مرا روشن نگه دارد من باور دارم

 

که به زودی می میرم..."

 

سپس شمع صلح وآرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد.

 

شمع دوم گفت:"من ایمان هستم برای بیشتر آدم ها دیگر در زندگی ضروری نیستم

 

پس دلیلی وجود ندارد  که روشن بمانم ..."

 

سپس با وزش نسیم ملایمی ،ایمان نیز  خاموش گشت

 

شمع سوم گفت:"من  عشق هستم  ولی توانایی آن را ندارم که دیگر روشن بمانم

 

انسان ها من را در حاشیه زندگی خود قرار داده اند  واهمیت

 

مرا درک نمی کنند آنها حتی فراموش کرده اند  که به نزدیک ترین کسان خود عشق بورزند..."

 

طولی نکشید عشق نیز خاموش شد

                                                                                                                                                                                                                                                                                    ناگهان...

 

کودکی وارد شد وسه شمع خاموش را دیدو گفت:

 

"چرا شما خاموش شده اید شما قاعدتاً باید تا آخر روشن بمانید"

 

سپس شروع کرد به گریه کردن

 

آنگاه شمع چهارم گفت:

 

"نگران نباش تا زمانی که من وجود دارم ما می توانیم بقیه شمع ها را دو باره روشن کنیم"

 

"من امید هستم!"

 

با چشمانی که از اشک وشوق می درخشید کودک شمع امید را برداشت وبقیه را روشن کرد

 

 

نور امید هر گز از زندگیتان خاموش مباد  

 

جمعه 9 فروردين 1392برچسب:داستان عشق, :: 2:0 :: نويسنده : حاتم محمودی

 داستان عشق

 

در جزیره ای زیبا تمام  حواس زندگی می کردند:

 

 

شادی-غم-غرور-عشق-و...

 

روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت

 

همه ساکنین جزیره قایق های خود را آماده وجزیره را ترک می کردند

 

اما عشق می خواست تا آخرین لحظه بماند چون او عاشق جزیره بود

 

وقتی جزیره به زیر  آب فرو می رفت عشق از ثروت که با قایق

 

با شکوهی جزیره را ترک می کرد کمک خواست وبه  او گفت:

 

"آیا می توانم با تو همسفر شوم؟"

 

ثروت گفت:

 

"نه من مقداری زیادی طلا ونقره داخل قایقم دارم ودیگر جایی برای تو وجود ندارد"

 

پس عشق  از غرور که با یک کرجی زیبا راهی  مکان امنی بود کمک خواست

 

غرور گفت:

 

"نه نمی توانم تو را با خودم ببرم چون تمام بدنت خیس وکثیف شده وقایق زیبای مرا کثیف خواهد کرد"

 

غم در نزدیکی عشق بود

 

پس عشق به او گفت:

 

"اجازه بده تا من با تو بیایم"

 

غم با صدای حزن آلود گفت:

 

"آه عشق من خیلی ناراحت هستم.احتیاج دارم تا تنها باشم"

 

عشق این بار سراخ شادی رفت  واو را صدا زد.

 

آما او آنقدر غرق شادی بود که صدای او را نشنید

 

آب هر لحظه بالا وبالاتر  می آمد وعشق دیگر ناامید شده بود که ناگهان صدایی سالخورده گفت:

 

"بیا عشق تو را خواهم برد"

 

عشق آنقدر خوشحال شده بود

 

 که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد وسریع خود را داخل

                                                                                                                                                               

                                                                                                                                                                                               قایق انداخت وجزیره را ترک کرد                                                                                  

 

وقتی به خشکی رسیدند پیرمرد به راه خود رفت

 

و عشق تازه متوجه شدکسی که جانش را نجات داده بود چه قدر بر گردنش  حق دارد

 

عشق نزد علم  که مشغول حل مسئله ای روی شن های ساحل بود

 

 رفت واز او پرسید:

 

"آن پیرمرد کی  بود"

 

علم پاسخ داد:

 

"زمان"

 

عشق با تعجب پرسید:

 

"زمان؟چرا او به من کمک کرد؟"

 

علم لبخند خردمند انه ای زد و گفت:

 

"زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است..."

 

جمعه 9 فروردين 1392برچسب:دنیا دار مکافات, :: 1:18 :: نويسنده : حاتم محمودی

                                                                     دنیا دار مکافات

وقتی پرندای زنده است.... مورچه هارا  می خورد

وقتی می میرد ...مورچه ها او را می خورند!

زمانه وشرایط در هر وقت می تواند تغییر کند...

در زندگی هیچ کس را آزار وتحقیر  نکنید...

شاید امروز قدرتمند باشی...اما یادت باشد

زمان از شما قدرتمند تر است!!!

یک درخت میلیون ها چوب کبریت می سازد...

اما وقتی زمانش برسد ...فقط یک چوب کبریت برای

سوزاندن میلیون ها درخت  کافیست...

پس خوب باش وخوبی کنید...........

پنج شنبه 8 فروردين 1392برچسب:حسین پناهی, :: 23:51 :: نويسنده : حاتم محمودی

  

اینجا در دنیا من،گرگ ها هم افسردگی مفرطی گرفته اند

                                                                                                                                                                                                               دیگر گوسفند نمی درند

                                                                                                                                                                   به نی چوپان دل می سپارند وگریه می کنند...

 

                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                             

                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                حسین پناهی

پنج شنبه 8 فروردين 1392برچسب:, :: 23:16 :: نويسنده : حاتم محمودی

 ظاهرزیبا    

           فقط چند سال 

                     دوام می آورد.اما

                                    شخصیت زیبا

                                              یک عمر

پيوندها