شعر واندرز نويسندگان جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:لحظه های زندگی, :: 22:2 :: نويسنده : حاتم محمودی
لحظه هاي زندگي
تو زندگي لحظه هايي هست که احساس مي کني وقتي که در شادي بسته ميشه، يه در ديگه
دنبال ظواهر نرو، دنبال کسي برو که خنده رو، رو لبت ميشونه اوني رو پيدا کن که باعث خوابي رو ببين که آرزوشو داري چون فقط يه بار زندگي ميکني
اونقدر غم که انسان نگهت داره
چهار شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:سیزده خط برای زندگی, :: 13:30 :: نويسنده : حاتم محمودی
گابريل گارسيا ماركز ” سيزده خط براي زندگي“ 1.دوستت دارم ، نه به خاطر شخصيت تو ، بلكه بخاطر شخصيتي كه من در هنگام با تو بودن پيدا ميكنم. 2.هيچكس لياقت اشكهاي تو را ندارد و كسي كه چنين ارزشي دارد باعث اشك ريختن تو نمي شود 3.اگر كسي تو را آنطور كه ميخواهي دوست ندارد، به اين معني نيست كه تو را با تمام وجودش دوست ندارد 4.دوست واقعي كسي است كه دستهاي تو را بگيرد ولي قلب تو را لمس كند. 5.بدترين شكل دلتنگي براي كسي آن است كه در كنار او باشي و بداني كه هرگز به او نخواهي رسيد. 6.هرگز لبخند را ترك نكن، حتي وقتي ناراحتي چون هر كس امكان دارد عاشق لبخند تو شود. 7.تو ممكن است در تمام دنيا فقط يك نفر باشي، ولي براي بعضي افراد تمام دنيا هستي. 8.هرگز وقتت را با كسي كه حاضر نيست وقتش را با تو بگذراند، نگذران. 9.شايد خدا خواسته است كه ابتدا بسياري افراد نامناسب را بشناسي و سپس شخص مناسب را، به اين ترتيب وقتي او را يافتي بهتر ميتواني شكر گزار باشي. 10.به چيزي كه گذشت غم نخور، به آنچه پس از آن آمد لبخند بزن. 11. هميشه افرادي هستند كه تو را ميآزارند، با اين حال همواره به ديگران اعتماد كن و فقط مواظب باش كه به كسي كه تو را آزرده، دوباره اعتماد نكني. 12.خود را به فرد بهتري تبديل كن و مطمئن باش كه خود را ميشناسي قبل از آنكه شخص ديگري را بشناسي و انتظار داشته باشي او تو را بشناسد. 13. زياده از حد خود را تحت فشار نگذار، بهترين چيزها در زماني اتفاق ميافتد كه انتظارش را نداري. چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:داستان دلم, :: 14:19 :: نويسنده : حاتم محمودی
. داستان دلم به نام مهربانترین دلم را سپردم به بنگاه دنیا وهی آگاهی دادم اینجا و آنجا و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت وهی این و آن سرسری آمد و رفت ولی هیچ کس واقعاً اتاق دلم را تماشا نکرد دلم قفل بود کسی قفل دلم مرا وانکرد یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است یکی گفت: چرا دیوارهایش سیاه است یکی گفت: چرا نور اینجا کم است و آن دیگری گفت: انگار هر آجرش فقط از غم و غصه و ماتم است و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری و من تازه آن وقت گفتم: خدا تو قلب مرا می خری؟ و فردای آن روز خدا آمد و توی قلبم نشست و در به روی همه پشت سر خود بست و من روی آن در نوشتم: ببخشید دیگر برای شما جا نداریم از این پس به جز او کسی را ندارم... پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:شرم حضور, :: 23:45 :: نويسنده : حاتم محمودی
شرم حضور
ز آبشار نگاه تو نور می بارد
به جای اشک ز چشمت بلور می بارد
دل از خیال تو روشن شود به ظلمت شب
چو نور ماه که از راه ور ببارد
لبت ز تابش دندان ستاره بارانست
ز خنده های تو باران نور می بارد
چه دلنواز نگاهی که وقت دیدن تو
ز چشم آینه شرم حضور می بارد
دهان به خنده ی شیرین اگر بگشایی
به جان مردم غمگین سرور می بارد
کجاست دیده ی موسی که بنگرد شب ها
هنوز شعشعه از کوه طور می بارد
به لطف طبع تو نازم که با عنایت دوست
ز واژه ی شعرت شعور می بارد
ظهور شعر تو بر ذهن نازک اندیشان
هزارها سخن نو ظهور می بارد
مهدی سهیلی پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:کوهنوردی می خواست بالای بلند ترین کوه برود, :: 23:28 :: نويسنده : حاتم محمودی
او پس از سالها آمادگی تصمیم گرفت، ماجرا جویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود. شب، بلندی های کوه را تماماً در برگرفته بود و مرد هیچ چیز را نمی دید. همه چیز سیاه بود و ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانیده بود… همانطور که از کوه بالا می رفت، چند قدم مانده به قله کوه، پایش خطا خورد (لغزید) و در حالی که به سرعت سقوط می کرد، از کوه دور شده می رفت… در حال سقوط فقط لکه های سیاۀ را در مقابل چشمانش می دید و احساس وحشتناک جذب شدن به وسیله قوه جاذبه او را در خود می گرفت… همچنان سقوط می کرد و در آن لحظات ترس عظیم، همه رویداد های خوب و بد زندگی به یادش آمد. فکر می کرد مرگ چقدر به او نزدیک است… ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شده است. بدنش میان آسمان و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگهداشته بود و در این لحظۀ بى سر و صدا برایش چاره ای نمانده بود جز آن که فریاد بکشد: ” خدایا کمکم کن” ناگهان صدایی پر طنین که از آسمان شنیده می شد، جواب داد: ” از من چه می خواهی؟“ ای خدا نجاتم بده! واقعاً باور داری که من می توانم تو را نجات بدهم؟ البته که باور دارم. اگر باور داری، طنابی که به کمرت بسته است را پاره کن!!! بعد از یک لحظه سکوت… مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسپد… چند روز بعد در خبر ها آمد: یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند. بدنش از یک طناب آویزان بود و با دست هایش طناب را محکم گرفته بود. او فقط یک متر با زمین فاصله داشت. خواننده ی عزیز! بسیاری ها همیشه شکایت می کنند که خداوند هیچ دعای ما را قبول نمی کند! و از این قبیل حرفها... حالانکه رسول الله (ص) در حدیث شریف قدسی می فرماید؛ «خداوند می گوید» من از بنده ام شرم می کنم در حالیکه دستنهایش به سوی من بلند شده و به جز من کسی را ندارد، دستهایش را نا امید پایان کنم... عزیزان در دعا باریکی های بسیار است علت قبول نشدن دعا های مان فقط خود ما هستیم، هنگامیکه ما از خدا چیزی را طلب می کنیم، خدا می گوید ای بنده ام رها کن فلان عمل را من در عوض دعایت را قبول می کنم ولی حالت ما به همان کوه گردی می ماند که به ریسمان چسپیده و فقط یک چند لحظه یی از قبول شدن دعا های خود فاصله داریم... خداوند توفیق عمل صالح نصیب همه ما بگرداند، التماس دعای خیر داریم موفق باشید. سه شنبه 27 فروردين 1392برچسب:سخنان ویلیام شکسپیر, :: 21:6 :: نويسنده : حاتم محمودی
ویلیام شکسپیر
آن كس كه جرات انجام كارهاي شايسته را دارد، انسان است
من هميشه تمايل دارم كه از اشخاص نجيب پيروي كرده و از آنان چيز بياموزم
از دست دادن اميدي پوچ و محال، خود موفقيت و پيشرفتي بزرگ است
مردم بينوا و تيره بخت، درماني جز اميد ندارند
صورت شما كتابي است كه مردم مي توانند از آن چيزهاي عجيب بخوانند ادامه مطلب ... دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:سخنان زیبای ارسطوی, :: 22:50 :: نويسنده : حاتم محمودی
ارسطو انساني كه با اجتماع تكامل پيدا كرده باشد، از همه جانوران بهتر است و اگر بدون قانون و عدالت زندگي كند، خطرناكترين جانور است چيزي را كه انسان برتر، خوب ميپندارد، به راستي خوب است
ذهن فرهيخته، ذهني است كه بتواند انديشهاي را بدون پذيرفتن آن در سر بپروراند
خردمند آنچه را مي داند، نمي گويد و آنچه را كه مي گويد، مي داند
عشق، حواس را از ديدن عيبها منع مي كند ادامه مطلب ... دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:سخنان زیبای افلا طون, :: 21:50 :: نويسنده : حاتم محمودی
زينت انسان [در] سه چيز است : علم، محبت و آزادي.
به دست گرفتن مال خود و انجام وظيفهي خويش، عين دادگري است
اگر روزي شأن و مقامت پايين آمد نااميد مشو، زيرا آفتاب هر روز هنگام غروب پايين مي رود تا بامداد روز ديگر بالا بيايد
بي صبري، شخص را از هيچ رنجي نمي رهاند، بلكه درد جديدي را براي از پا در آوردن او به وجود مي آورد
سرعت و تندي [ انجام ] كار را مجوي، بلكه بر خوبي و درستي آن سعي كن. زيرا مردم از تو نپرسند كه در چه مدت كار را انجام داده اي، بلكه خوبي و بي نقصي آن را مي جويند
نيرومندترين مردم كسي است كه خشم خود را نگه دارد
آنگاه كه جوش و خروش هوي و هوس فرو مينشيند، مانند اين است كه انسان از دست شماري ستمگر ديوانه رسته باشد
مرد بيخرد، هر اندازه هم توانگر باشد، هرگز نميتواند در درون خود، آسايش و آرامشي ايجاد كند
هر كس در نگهباني چيزي مهارت داشته باشد، در دزديدن آن هم ماهر خواهد بود
اگر به شخصي زيان رسانيم، آن شخص از جنبهي ويژگيهاي انساني پايين ميآيد و به بيان ديگر، از كمالات بشري او كاسته ميشود ادامه مطلب ... پيوندها
تبادل لینک هوشمند |
||||
|